بسم الله الرحمن ارحيم
(13)در لذائذ دنيوى ومادى گرفتارى است، كسانى كه از ياد خداوند متعال غافلند وپيروى از هواى نفس مىكنند اينها در زندگانى گرفتارند، خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «ومن اعرض عن ذكرى فانّ له معيشةً ضنكا»(1): كسانى كه از ياد من(خداوند متعال) دورى كنند زندگانى آنها تنگ مىشود.لذا اگر كسى با افرادى كه تقوا ندارند واز ياد خداوند متعال غافل هستند ارتباط داشته باشد مىداند كه چقدر در زندگى گرفتارند ممكن است از نظر ظاهرى زندگى خوبى داشته باشند اما درواقع چون خدا را فراموش كرده اند گرفتار مشكلات فراوانى هستند كه مىتوان به سلب ونداشتن آرامش وترس واضطراب آنها اشاره كرد، ترس از جان ومال و...
اما در لذائذ معنوى وايمانى هيچ گونه گرفتارى وجود ندارد زيرا خداوند تبارك وتعالى مؤمنين را از آرامش خاصى بر خوردار نموده است «هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين...»(2)
(14)لذائذ دنيوى ومادى عوارض جنبىبه همراه دارد،مانند بيمارى وآبروريزى وكوتاهى عمر و...
اما در لذاتذ معنوى نه تنها هيچ گونه عارضهاى ندارد بلكه اگر مشكلى هم در كار باشد باآن برطرف ساخته وزندگى معنا ومفهوم پيدا مىكند.
(15)درلذائذ مادى ودنيوى ،دررسيدن ووصال به آن ،سردى وخاموشى است، تصور مىكند كه اگر به مطلوب ومحبوب نفس خود برسد آن ذوق وشوق باقى مىماند اما بعد از وصال آنچه كه در خيال خود دارد از بين ميرود ودر نتيجه آن شور وعشق وحرارت به سردى مىگرايد.
اما در لذائذ معنوى وايمانى چون عشق حقيقى مىباشد نه تنهاوصال، سردى به همراه ندارد بلكه هرچه به محبوب نزديكتر شود عشق وعلاقه ودلبستگى زيادترمى شود.
(16)لذائذ مادى ودنيوى در بعضى از موارد مانند سراب است،تا به آن دست نيافته خيال مىكند كه سعادت وكاميابى در آن است اما زمانى كه به آن رسيد متوجه مىشود كه سرابى بيش نيست وعمر گرانبهاى خود را تلف نموده وجوانى خود را تباه كرده بدون اينكه بهره وسودى برده باشد ولذا دنيا طلبان بعد از آنى كه جوانى خود را از دست دادند وبه دوران ضعف وسستى عمر خود مىرسند چون هرچه كردند براى هواى نفس بوده وهيچ گونه كمالى به دست نياورده، احساس مىكند كه هيچ ندارد واز زندگى نه تنها لذت نمىبرد چون غرائز در آن خاموش شدهاست ،قلب اورا همكه ظلمت گناه گرفته است وشيطان اورا تسخير خودنموده است ولذا ديگر نه ازلذائذ دنيوى ومادى لذتى مىبرد ونه از لذائذ معنوى وايمانى (اعاذنااللّه من شرورانفسناواعمالنا).
اما در لذائذ معنوى وايمانى چون عشق حقيقى مىباشد وسرابى در كار نيست وحقيقت است وحقيقت جاودانى مىباشد ولذا زندگى سالم وبا معنا ومفهوم مىشود هم از نعم الهى كه در دنيا خداوند متعال بر او حلال كرده استفاده مىكند واز آن لذت مىبرد وهم از لذائذ معنوى وايمانى لذت برده وكامياب مىشود هم خير دنيا وهم خير آخرت را به دست مىآورد وخوشا به حال آن كسانى كه بتوانند بر شيطان ونفس اماره خود غالب شوند كه از خير دارين بهرهمند مىشوند «ربنا اتنا فى الدنيا حسنه وفى الاخرةحسنه وقنا عذاب النار واحشرنا مع الابرار».
فرق ميان لذائذ مادى ومعنوى به اين چند مورد مذكور خلاصه ومحدود نمىشود...
--------------------------------------------------------------------------------
1-سوره طه آيه 124
2- سوره فتح آيه 4
بسم الله الرحمن الرحيم
(11)در لذائذ دنيوى ومادى يأس ونااميدىاست، از آن جائى كه خواهش هاى نفسانى حد وحساب ندارد وبشر هم قدرت وتوانش محدود است ولذا در بسيارى از خواسته هاى خود ناكام مىماند ودر نتيجه مأيوس ونااميد مىشود واگر آن خواسته براى او حياتى باشد چه بسا دست از زندگى شسته ومرگ را بر زندگى ترجيح مىرهد واقدام به خود كشى مىكند.
اما در لذائذ معنوى وايمانى از آن جائى كه اعتقاد وايمان به خداوند تبارك وتعالى دارد، هر چه را كه بخواهد از خداوند متعال كمك مىگيردودعا مىكند در خانه اهل بيت « عليهم السلام »مىرود واز آنها كمك مىگيرد وآنها را وسيله قرار مىدهدواگر خواسته وحاجت او بر آورده نشد، خير خود را در آن مىبيند وچون راضى به رضاى خداوند تبارك وتعالى است صبر مىكند وخداوند رؤف ومهربان هم او را يارى نموده واز راه رحمتش او را بى نياز مىكند
به قول شاعر :
اگر بسته گردد زحكمت درى زرحمت گشايد در ديگرى .
(12)در لذائذ دنيوى ومادى ترس ووحشت است، كسى كه مرتكب جرم وخلافى مىشود به عنوان مثال شخصى كه دزدى مىكند خواسته نفسانى او همراه باترس واضطراب است وهر لحظه بيم آن را دارد كه دستگير شودويا كسى كه قصد جان شخصى را كرده ومى خواهد او را به قتل برساند گرچه ممكن است از اين كار خود لذت ببرد اما ترس وخوف از اين كه او را به قتل برسانند وجود دارد واين امر موجب سلب آرامش وآسايش او مىشود.
اما در لذائذ معنوى هيچ گاه ترس واضطراب راه ندارد چون هر كارى كه مىكند براى رضاى خداوند متعال است حتى اگر كسى را هم به قتل برساند براى هواى نفس نيست بلكه براى رضاى خداوند متعال واطاعت امر اوست وبه تكليف خود عمل مىنمايد ولذا هيچ ترس ووحشتى ندارد دشمن اسلام را به دستور اسلام در ميدان نبردحق عليه باطل مىكشد وهيچ ترسى هم ندارد «الا انّ اولياءاللّه لاخوفٌ عليهم ولا هم يحزنون »(1) وترسى هم از مردن وكشته شدن ندارد چون مر گ را پايان زندگى نمىداند وشهادت را حيات ابدى مىداند ولذا اگر بكشد خود را پيروز مىداند واگر كشته هم بشود مرگ در راه خدا را حيات ابدى مىداندوبراين باور است كه بهشت در انتظار اوست واين آرزوى مؤمن است كه در راه خداوند متعال شهيد شود .
--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره يونس آيه 62
بسم الله الرحمن الرحيم
(9) در لذائذ دنيوى ومادى ،جنايت وظلم است، زمانى كه حب نفس بر انسان غالب شد وترس از خداوند عز ّ وجل ّ وعذاب الهى نبود ،بشربراى رسيدن به اميال نفسانى وشيطانى از هيچ جنايتى دريغ ندارد، همان گونه كه تاريخ بر اين معنا گواهى مىدهد ودر زمان معاصر هم اين معنا به خوبى مشهود است كه چگونه طاغوتيان ودنيا طلبان براى اهداف نفسانى خود انسانهاى بى گناه را حتى اطفال شير خواره را به خاك وخون مىكشند واز هيچ ظلمى براى رسيدن به اهداف خود دريغ ندارند.
اما در لذائذ ايمانى ومعنوى اين فرهنگ مردود است وبراى مؤمن هيچ عملى كه همراه با ظلموجور باشد نه تنها لذتى ندارد بلكه موجب غضب وخشم اومىشود، از مولاى متقيان، اميرالمؤمنين على « عليه السلام »روايت شده است كه (قريب به اين بيان،)فرمودند: اگر تمام عالم را به من بدهند واز من بخواهند يك دانه اى رااز دهان مورچه اى بيرون بياورم، هرگز چنين كارى را نمىكنم.
(10)لذائذ دنيوى ومادى ندامت وپشيمانى به همراه دارد، كسى كه تابع هواى نفس شد وپروردگار خويش را فراموش كرد وشيطان بر اوغالب شد ،ديگر براى رسيدن به اميال شيطانى وهواى نفسانى از تدبير عقل محروم است ومرتكب عملى مىشود كه بسا جبران ناپذير است، مانند كسى كه شراب خورده ومست شده ودر حالت مستى عزيز خودش را كشته است وبعد از آنى كه حالت مستى را از دست داد وفكرش به كار افتاد متوجه زشتى كار خود شده وپشيمان از كرده خود گرديده ،اما ديگرپشيمانى سودى ندارد، به قول شاعر:
يك لحظه هوسرانى يك عمر پشيمانى .
اما در لذائذ معنوى چون اطاعت از دين اطاعت از شريعت اطاعت از عقل است، هيچ گاه لذتى كه ندامت به همراه داشته باشد را مرتكب نمىشود.
بسم الله الرحمن الرحيم
(7) درلذائذ دنيوى ومادّى، خودبينى وخودخواهى وجود دارد؛ هرچه راكه دوست داشته باشد ونفسِ او طلب كند، انجام مىدهد و ديگران هم براى او اهمّيتى ندارند واگر هم با آنهاتعاملى دارد فقط براى خواهش نفسانى خود است؛اگر رفاقت و رفت وآمدى دارد ويا گره از كار كسى باز مىكند فقط به خاطر منافع شخصى خود مىباشد واگر احساس كند كه اين كارها براى او و يا موقعيتش سودى ندارد، اقدام به هيچ عملِ بشر دوستانه نمىكند وبراى اَحَدى قدم خيرى بر نمىدارد.
امّا در لذائذ معنوى، خودبينى وخودپسندى وخودمحورى، وجود ندارد وآنچه كه موجب رضاى پروردگار متعال مىباشد، براى او لذّت بخش است؛ كمك به ديگران وبرطرف كردن مشكلات مردم وخدمت به مؤمنين برايش مسرّت بخش است ولو آن كه براى او هيچ سودى نداشته باشد واين همان ايثار وفداكارى است كه در فرهنگ دنياطلبان، هيچ معنا ومفهومى ندارد.
(8) درلذائذ دنيوى ومادّى، خطرنابودى ومرگ وجود دارد؛ حب نفس وتمايلات نفسانى چه بسا انسان را وادار به كارهائى مىكند كه پيامد آن نابودى ومرگ است چه بسا آن چنان گرفتار هواى نفس مىشود كه براى رسيدن به آن خواهش نفسانى عقل را از دست مىدهد وجان خود را به خطر مىاندازد ودر نتيجه نه تنهابه آرزوى خود نمىرسد بلكه جان خود را از دست مىدهد ،به نمونه هاى زيادى در تاريخ مىتوان اشاره كرد كسانى براى رسيدن به مقام چگونه جنگهاوخونريزيها به راه انداختهاند وآخر الامر هم به جائى نرسيدند وبه آرزوى خود دست نيافتند وجان خود را هم از دست دادند.
اما در لذائذ معنوى چون هدف رضايت معشوق معبود يعنى خداوند تبارك وتعالىاست، نه خواهش نفسانى، اگر چه خطر مرگ وكشته شدن وجود دارد ،چون هدف بندگى مىباشد نه رسيدن به خواهشهاى نفسانى از كشته شدن در راه خداوند متعال لذت مىبرد واين خود توفيق وافتخارى است كه اولياءاللّه از آن استقبال مىكنند وازخداوند تبارك وتعالى رسيدن به آن را كه همان شهادت است مسئلت مىنمايند كه در ادعيه آمده است: (وقتلاً فى سبيلك فوفّق لنا):خدايا توفيق شهادت در راه خودت را به ما مرحمت بفرما.
بسم الله الرحمن الرحيم
(6) لذائذدنيوى ومادّى مجازى است،نه حقيقى.در بسيارى ازموارد، دنياطلبان تصوّر مىكنند كه اگر به خواهشهاى نفسانىِ خود برسند به لذّت وعشق حقيقى دست يافتهاند، در حالى كه پس از رسيدن به هدف، متوجّه اين معنا مىشوند كه گمشده آنها چيز ديگريست؛ به طور مثال: كسى كه عشق به مال دارد، خيال مىكند كه با خريدن يك منزل، به آرزويش دست مىيابدامّا، بعد از گذشت مدّتى، همان منزلى كه روزى، رسيدن به آن، آرزوى اوبود، ديگر نه تنها از داشتن آن، لذّت نمىبرد بلكه چه بسا زندگى در آن برايش تلخ شده ولذّت را در داشتن منزلى بهتر مىداند واين حالت، هم چنان در او باقى مىماند بطورى كه اگربهترين كاخ هاى دنيا را هم در اختيارِ او قرار دهند، باز پس از گذشت زمانى ،براى او تنگ مىشود ولذّتى ندارد وبه دنبال كاخ ديگريست وهمچنين در به دست آوردن مقام وقدرت، خيال مىكند كه اگر به يك مقامى برسد براى هميشه از آن، لذّت مىبرد در حالى كه پس از گذشت زمان ،ديگر به آن راضى نيست وفكر مقام بالاتر وقدرت بيشتر مىباشد، بطورى كه اگر قدرتِ او ،عالم گير هم بشود باز قانع نمىگردد واگر بتواند به قدرت خود توسعه بخشد، از آن دريغ ندارد واين، علامت مجازى بودن لذّت دنيوى است.
امّا در لذائذ معنوى ،چون لذّت حقيقى مىباشد، اين گونه نيست و از آن ،به هر مقدارى كه باشد، لذّت مىبرد،به عنوان مثال :در مقام عبوديّت، هميشه به عبادت وبندگى علاقه دارد وتكراردر آن، اورا خسته نمىكند ؛هميشه نماز مىخواند ودر هر نمازى اذكارِ وارده را تكرار مىكند. نه تنها اين تكرار، اورا خسته نمىكند بلكه هر قدر اين اذكار را بيشتر بگويد لذّت بيشترى مىبرد چون عشق ،حقيقى مىباشد. در عشق حقيقى، بندگى، لذّت بخش است امّا در عشق مجازى نه تنها بندگى وجود ندارد بلكه هر چه هست حبّ نفس بوده وحبّ نفس ،علوّ وبرترى وخود كامگى و سركشى راطلب مىكند وچون تمام اين علائق، نفسانى مىباشد، كاذب است ولذا هر چه بيشتر تلاش كند، بيشتر گرفتار مىشود مانند كسى كه در باتلاق فرورفته باشد، كوشش او براى نجات، بى فايده است وسر انجامى جز هلاكت ندارد ولذا كسانى كه به دنبال خواهشهاى نفسانى خود حركت مىكنند ،عاقبتى جز هلاكت وبدبختى ندارند!!!.
بسم الله الرحمن الرحيم
فرق بين لذائذ معنوى ومادّى
(1)در لذائذ مادّى ودنيوى ،زمان ومكان وشرائط سنى و...دخيل است .
در بسيارى از لذائذ، مقدّمات خاصّى لازم است تا بتوان به آن ،دست يافت ؛به عنوان مثال: در غرائز جنسى، بايد شرائطى چون جوانى، سلامتبدن و...باشد تا بتواند از اين غريزه لذّت ببرد.
امّا در لذائذ معنوى، اين گونه شرائط، وجود ندارد؛ در هر زمانى ودر هر مكانى ودر هر سنى ودر هر حالتى كه باشد، از اين امتياز برخوردارست.
(2) لذائذ دنيوى ومادّى ،موقّتى است ؛به اين معنا كه جاودانى نيست. بالاترين آن كه لذّتِ جاه ومقام است ،اگر دوام پيدا كند، تا وقت مردن ادامه دارد امّا پس از مرگ ،ديگر از آن خبرى نيست .
امّا لذائذ معنوى ،جاودانى است؛ به اين معنا كه در عالم پس از مرگ هم ،آن لذائذ باقى مىماند.
(3) در لذائذ مادّى ودنيوى محدوديّت است؛ به اين معنا كه آغاز و سرانجامى دارد ودر بسيارى از موارد نيز پايانى دردناك ؛به عنوان مثال: از دست دادن مقام ،قدرت ،ثروت و...براى دنيا طلبان، بسيار دردناك است، به طورى كه بعد از آنى كه قدرت را از دست دادند، چه بسا كه اقدام به خود كشى كرده ومرگ را بر آن زندگى، ترجيح مىدهند .
امّا در لذائذ معنوى، چنين حالتى وجود ندارد.
(4) لذائذ مادّى ودنيوى اعتباريست، مانند مقام وقدرت، حقوقى است نه حقيقى ولذا بعد از اتمام آن دوران،ديگر افسردگى ونگرانى مىباشد.
امّا در لذائذ معنوى ،مقام وقدرت، حقيقى است وهيچ كسى نمىتواند اورا عزل از آن مقام نمايد،مگر آن كه از سلك متّقين خارج شود.
(5) در لذائذ دنيوى ومادّى، معارض وجود دارد ؛ چه بسا لذائذى كه با گرفتاريهاى شديد، توأم است وبراى رسيدن به آن بايد سختيهاى زيادى را تحمّل كند وچه بسيار مواردى مشاهده شده كه براى كاميابى و رسيدن به تمايلات نفسانى ،چه خطرهاى زيادى را تحمّل كردهاند وآخر الامر هم به آرزوى خود نرسيدهاند.
امّا در رسيدن به لذائذ معنوى، هيچ گونه مانعى در راه نيست جز گناه ومعصيت، اگر كسى بتواند بر هواى نفس خود غالب شود وشيطان را از خود دور كند، به آرزوى خود رسيده ولذّت جاودانى را از آنِ خود مىكند.
بسم الله الرحمن الرحيم
(17) لذت عبادت
يكى ديگر از ثمرات معرفت كه از حضور قلب پيدا مىشود لذت از عبادت است .
بيان مطلب:
بعدازآن كه اهميت حضور قلب روشن شدومعلوم گشت كه هدف از خلقت نماز است آن هم نمازى كه با حضور قلب خوانده شود ،بعد از آنى كه مؤمن نور ايمان در قلبش پيدا شد ودرنماز حضورقلب پيدا كرد به اين معنا كه با حضور در محضر معبود خود يعنى خداوند متعال را درك كرد وبه مقام قرب الىاللّه رسيد، آن وقت است كه معناى لذت حضور را درك كرده واز اين نماز وعبادت وحضور لذّت مىبرد.
از رسول گرامى اسلام « صلىالله عليه وآله »نقل شده است كه همين كه وقت نماز مىشد ،به بلال مىفرمودند:
«ارحنى يا بلال.»
"اويس قرن" آنقدر از عبادت لذّت مىبرد كه يك شب تا به صبح را به ركوع اختصاص مىداد وشب ديگررا به سجده وتا صبح فقط در سجده بود.
مىگفت:«اى كاش تمام عمر من يك شب بود و آن شب را به عبادت مشغول بودم»
وقتى طعم آن را چشيد، ديگر نه تنها از گناه، لذّت نمىبرد، بلكه از آن، نفرت پيدا مىكند و اين ،يكى از ثمرات تقوا به شمار مىرود.
به قول شاعر:
"اگر لذّت تركِ لذّت بدانى دگر لذّتِ نفس ،لذّت ندانى"
بسم الله الرحمن الرحيم
در اهميت حضور قلب همين بس كه وجودش موجب غفران وآمرزش گناهان مىباشد(بااستفاده از احاديث و رواياتى كه از معصومين « عليهم السلام »در اين موضوع ذكر شده)، به اين معنا كه اگر كسى، دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند و در آن، فكرش به چيزى از مسائل دنيا نرود، گناهان او آمرزيده مىشود.
قال رسول اللّه( صلىالله عليه وآله ):«من صلّى ركعتين،لم يحدث فيها نفسه بشىٍ منالدنيا، غفرله ماتقدّم من ذنبه».(1)
و عن ابيعبداللّه ( عليه السلام ) قال: «من صلّى ركعتين، يعلم ما يقول فيها، انصرف و ليس بينه و بين اللّه ذنب»:از امام صادق« عليه السلام »منقول است: هر كس دو ركعت نماز را، به گونه اى به جا آورد كه بداند چه مىگويد، موقعي كه از نماز، فراغت حاصل مىكند، ميان او و خدا، گناهى باقى نمىماند.
على الظاهر، مستفاد از اين دو روايت، اين است كه كسى كه تقوا نداشته باشد و پيروى از شيطان رجيم نمايد و مرتكب گناه بشود، حتى قادر نخواهد بود، دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند، زيرا شيطان، يك لحظه او را رها نمىكند و تا زمانى كه شيطان با او قرين است، ذكر وحضور قلب محال است و اگر بتواند دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند، معلوم مىشود كه مورد فضل و رحمت الهى قرار گرفته و خداوندمنّان، منّت بر او نهاده و شيطان را از او دور نموده و گناهان او را آمرزيده است.
در واقع به يك معنا، مىتواند مَحَكى براى خودشناسى باشد و مىتوان آن را از علائم ايمان شمرد. به اين معنا، اگر كسى بخواهد بداند كه مؤمن واقعى هست، اگر توانست در نماز حضور قلب پيدا كند و يك نماز كه در آن، فكرش متوجه به معبود باشد، بدون هيچ فكرى در امر دنيا،بخواند، مطمئن باشد كه از مؤمنين مىباشد.
از آن جائى انسان زود باور است وممكن است تعريف وتمجيد گروهى او را اغفال كرده وباور كند كه آدم خوبى است اين گونه علائم موجب مىشود تا خود را آزموده تا تحت تأثير گفتار ديگران قرار نگيردد،از آن جائى كه خداوند متعال ستار العيوب است اين علائم را به گونه اى در نهان انسان قرار داده كه فقط خود شخس متوجه مىشود كه آيا از اين امتياز برخوردار هست يا نه وخشوع ازآن جمله علائم مىباشد. اگر همه مردم بگويندكه تو خوبى اما خود او مىداند كه علائم مؤمنين در او نيست وچه بسا در فكر اصلاح خود بر آيد واز اهل نجات شده ورستگار شود وعكس اين قضيه هم صدق مىكند به اين معنا كه مردم او را قبول ندارند اما با داشتن علائم مؤمنين، حرف مردم، او را از راه باز نمىدارد .
بسم الله الرحمن الرحيم
(و لذكر اللّه اكبر) اثر ديگرى از نماز را بيان مىكند كه همان به ياد خدابودن و حضور قلب است.
به هر تقدير ،جمله "ذكر اللّه " بنابر هر دو احتمال، مصدرى است كه اضافه به مفعول خود شده است. در اين صورت معناى آيه مىشود:«ذكر و ياد خدا، بزرگتر از نهى فحشاء و منكر است».
بيان مطلب :
راغب در مفردات مىنويسد:
«كلمه "ذكر" گاهى در معناى "ياد و خاطره" به كار برده مىشود. مثلاً مىگويد: "افى ذكرك" «آيابه ياد دارى؟ آيا به خاطر دارى؟». و اين ياد و خاطر، هيئتى است در نفس كه با داشتن آن، انسان مىتواند، آنچه از معلومات كسب كرده حفظ كند، مانند حافظه، با اين تفاوت كه حفظ را در جائى به كار مىبرند كه مطلبى را در حافظه خود داشته باشد. هر چند كه الآن، حاضر و پيش رويش نباشد، بر خلاف ذكر كه در جائى به كار مىرود كه علاوه بر اينكه مطلب در صندوق حافظه اش هست، در نظرش هم حاضر باشد.
و گاهى كلمه "ذكر" را در حضور قلب و يا حضور در زبان، استعمال مىكنند. مثلاً
مى گويند: ذكر خدا دو نوع است ذكر از نسيان، يعنى ذكر به معناى اول و ذكر بدون نسيان، يعنى ذكر به معناى دوم. معناى سوم هم عبارت از سخن است».
مرحوم علامه طباطبايي« قدس سره » مىفرمايد:
ظاهر اصل در معناى اين كلمه، همان معناى اول است و اگر معناى دوم "نام خدا را به زبان بردن" را هم ذكر، ناميده، از اين بابت است كه ذكر،لفظى مشتمل بر معناى قلبى نيز هست و ذكر،لفظى اثرى را مىماند كه بر سبب مترتب مىشود يا نتيجه ايست كه از عمل عايد مىگردد».
آثار حضور قلب
پس نتيجه مىگيريم كه "ذكر اللّه"، همان حضور قلب است.واين حضور قلب درصورتى پيدا مىشود كه انسان مؤمن باشد وشيطان در قلب او راه نداشته باشد وبر او مسلطّ نباشد ؛ زيرا اگر شيطان بر كسى سلطه پيدا كند ديگر به او اجازه نمىدهد تا حضور قلب داشته باشد جايى كه ظلمت باشد از نور خبرى نيست با پيروى از شيطان قلب انسان را ظلمت فرا مىگيرد ولذا اگر ترك گناه، هيچ اثرى نداشت، جز اينكه موجب پيدايش حضور قلب در نماز مىگرديد،جا داشت كه انسان از انجام دادن گناه پرهيز مىنمود.
ولذا هر چه ايمان قوىتر باشد وتقوا بيشتر، حضور قلب وتوجّه در نماز زيادتر مىگردد.
زمانى كه سيره حضرات معصومين « عليهم السلام »موردبررسى قرار مىگيرد آنهائى كه انسانهاى كامل هستند ودر مقام قرب الهى مىباشند ودر قلّه كمال ومعرفت به سر مىبرند وقتى كه به نماز مىايستادند ديگر به هيچ امرى به جز حضور در محضر معبود نمىانديشيدند ،بطورى كه در نماز تير از پاى مبارك مولا اميرالمؤمنين على « عليه السلام »خارج مىكنند وحضرت متوجّه نمىشود ونمونه هاى ديگرى كه در تاريخ آمده است .
ولذا اگركسى بخواهد با حضور قلب نماز بخواند لازمه اش ترك گناه ومعصيت است .
بيان و توضيح:
يك وقت ترك فحشاء و منكر براى پاداش اخروى و نجات از عقاب و آتش جهنم لحاظ مى شود و براى رفتن به بهشت، واجبات را انجام مىدهد. امّا يك وقت اصلاً مسئله ثواب و عقاب بهشت و دوزخ، مطرح نيست بلكه ترك گناه و معصيت، موجب حضور قلب مىشود، اين ذكر و حضور قلب از ترك گناه كه پاداشش بهشت است، بهتر مىباشد.
به بيانى ديگر اگر خداوندمنان وعده داده بود كه بندگانش را عقاب نكند و حتى همه را به بهشت ببرد و ترك معصيت، هيچ اثرى نداشت جز پيدايش حضور قلب، باز جا داشت كه از گناه دورى بجوئيم؛ زيرا حضور قلب، داراى ثمراتى بزرگ است ولذا در دنباله آيه، بلافاصله به اين جمله اشاره شده است: (و لذكر اللّه اكبر) واين امتيازى است كه مؤمنين از آن برخوردارند.
البته در اين زمينه، كلام زيادى است كه در مقالى ديگر به نام "نماز افضل قربات " ذكرشده است .
« تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.»