معرفی وبلاگ
معارف اسلامی توسط: سید محسن فروغی
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 150168
تعداد نوشته ها : 226
تعداد نظرات : 15
Rss
طراح قالب

                                بسم الله الرحمن الرحيم

تجلي علم وحكمت آن امام همام كه موجب محكوميت علماي معاصر آن حضرت در مجلس معتصم   موجب حسادت نسبت به آن حضرت شد و...

 شيخ عياشى روايت كرده از زرقان صديق و ملازم ابن ابى داود قاضى كه گفت: روزى ابن ابى داود از مجلس معتصم غمگين به خانه آمد از سبب اندوه او سؤال كردم گفت : امروز از جهت ابى جعفر محمّد بن على چندان بر من سخت گذشت كه آرزو كردم كاش بيست سال قبل از اين فوت شده بودم . گفتم : مگر چه شده ؟ گفت : در مجلس خليفه بوديم كه دزدى را آوردند كه اقرار به دزدى خود كرده بود و خليفه خواست حد بر او جارى كند، پس علما و فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمّد بن على را نيز حاضر كرد. پس پرسيد از ما كه دست دزد را از كجا بايد قطع كرد؟ من گفتم : بايد از بند دست قطع كرد.گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به جهت آيه تيمم (فَامْسَحُوا بِوُجوُهِكُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ) چه آنكه خداوند در اين آيه دست را بر كف اطلاق فرموده و جمعى از اهل مجلس نيز با من موافقت كردند و بعضى ديگر از فقها گفتند: بايد دست را از مرفق قطع كرد و آنها استدلال كردند به آيه وضو و گفتند كه خداوند فرموده (وَ اَيدِيكمْ اِلَى الْمرافِق) پس دست تا مرفق است. پس معتصم متوجه امام محمد تقى (ع) شد و گفت : شما چه مى گوييد؟ فرمود: حاضرين گفتند و تو شنيدى. گفت : مرا با گفته ايشان كارى نيست آنچه تو مى دانى بگو. حضرت فرمود: مرا از اين سؤ ال معاف دار. خليفه او را سوگند داد كه البته بايد بگويى. حضرت فرمود: الحال كه مرا سوگند دادى پس مى گويم كه حاضرين تمام خطا كردند در مسأله، بلكه حد دزد آن است كه چهار انگشت او را قطع كنند و كف او را بگذارند. گفت: به چه دليل؟ فرمود: به جهت آنكه رسول خدا (ص) فرموده در سجود هفت موضع بايد به زمين برسد كه از جمله دو كف دست است پس هرگاه دست دزد از بند يا مرفق بريده شود كفى براى او نمى ماند كه در عبادت خدا به آن سجده كند و مواضع سجده حق خدا است و كسى را بر آن حقى نيست كه قطع كند چنانكه حق تعالى فرموده: (وَ اِنَّ الْمَساجِدَ للّهِ). معتصم كلام آن حضرت را پسنديد و امر كرد كه دست دزد را از همانجا كه حضرت فرموده بود قطع كردند. اين هنگام بر من حالتى گذشت كه آرزو كردم كه كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم. زرقان گفت : بعد از سه روز ديگر ابن ابى داود نزد خليفه رفت و در پنهانى با وى گفت كه خيرخواهى خليفه بر من لازم است و امرى كه چند روز قبل از اين واقع شد مناسب دولت خليفه نبود؛ زيرا كه خليفه در مسأله اى كه براى او مشكل شده بود علماى عصر را طلبيد و در حضور وزرا و مستوفيان و امرا و لشكريان و ساير اكابر و اشراف از ايشان سؤ ال كرد و ايشان به نحوى جواب دادند پس در چنين مجلسى از كسى كه نصف اهل عالم او را امام و خلفه مى دانند و خليفه را غاصب حق او مى شمارند سؤ ال كرد و او بر خلاف جميع علما فتوى داد و خليفه ترك گفته همه علما كرده به گفته او عمل كرد اين خبر در ميان مردم منتشر شد و حجتى شد براى شيعيان و مواليان او. معتصم چون اين سخنان را بشنيد رنگ شومش متغير شد و تنبهى براى او حاصل گرديد و گفت خدا تو را جزاى خير دهد كه مرا آگاه كردى بر امرى كه غافل از آن بودم.

 

 


دسته ها :
X