بسم الله الرحمن الرحيم
از مراجعه به تاريخ،به خوبى معلوم مىشود كه روز هيجدهم ذى حجةالحرام، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بود،تا آنجا كه «ابن خلگان» در باره «الممستعلى ابن المستنصر»مىگويد:در سال 487 در روز غدير خم كه روز هيجدهم ذى حجة الحرام است، مردم با او بيعت كردند (1)
"ابو ريحان بيرونى "، در كتاب «الاثار الباقيه»، عيد غدير را از از عيدهائى شمرده كه همه مسلمانان، بر پا مىداشتندوجشن مىگرفتند(2) وهم چنين "ثعالبى "نيز، اين شب رااز شبهاى معروف در ميان امت اسلامى شمرده است .(3)
ريشه اين عيداسلامى به خودِ روز عيد غدير باز مىگردد. زيرادر آن روز پيامبر اسلام « صلىالله عليه وآله » به مهاجر وانصار، بلكه به همسران خود دستوردادكه بر على وارد شوند وبه اودر مورد چنين فضيلتى بزرگ تبريك بگويند. (4)
در اهميت اين رويداد تاريخى، همين اندازه كافيست كه اين واقعه تاريخى را صد وده صحابى نقل كرده اند. البته اين جمله نه به آن معنى است كه از آن گروه زياد تنها همين افراد ،اين حادثه را نقل كرده ا ند ؛ بلكه در كتاب هاى دانشمندان اهل تسنن (كه به دست مارسيده است ودست خوش حوادث قرار نگرفته واز بين نرفته است)نام صد وده تن به چشم مىخورد.درست است كه پيامبر سخنان خود را در جمع صد هزار نفرى القاء نمود، ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند كه از آنان حديثى نقل نشده است ،وگروهى از آنها اين واقعه را نقل كرده اند ولى تاريخ موفق به درج آنان نگرديده است واگر هم درج كرده است، به دست ما نرسيده است.
در قرن دوم اسلامى كه عصر تابعان است ،هشتاد ونه تن ار آنان به نقل اين حديث پرداخته اند .
راويان حديث غدير، در قرنهاى بعدى همگى علما ودانشمندان اهل تسنن مىباشند .سيصد وشصت تن از آن هااين حديث را در كتابهاى خود گرد آورده اند .
--------------------------------------------------------------------------------
1-فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام « صلىالله عليه وآله »نقل از وفيات الاعيان ج 1 ص 60
2-همان مدرك نقل ازترجمه آثارالباقيه ص 395 الغديرج 1 ص 267
3- همان مدرك نقل ازثمار القلوب ص 511
4- فراز هايى از تاريخ پيامبر اسلام ص 515
--------------------------------------------------------------------------------
درقرن سوم نود دو دانشمند،در قرن چهارم چهل وسه، در قرن پنجم بيست وچهار، در قرن ششم بيست، در قرن هفتم بيست ويك، در قرن هشتم هيجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن يازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سيزده، در قرن سيزدهم دوازده ،در قرن چهاردهم بيست دانشمنداين حديث را نقل كرده اند.(1)
دانشمندان شيعه، پيرامون اين واقعيت تاريخى، كتاب هاى ارزنده اى نوشته اند.
جامع ترين آنها كتاب تاريخى «الغدير»است كه به قلم تواناى نويسنده نامىاسلامى،علامه مجاهدمرحوم آيةاللّه حاج شيخ عبدالحسين امينى « قدس سره »نگارش يافته است .
تمام مفسرين (اعم از علماى شيعه واهل سنت) در اين مطلب اتفاق دارند كه اين آيه در سال آخر هجرت نازل شده است ؛ در واقع سال آخر بعثت، تمام احكام الهى توسط رسول اللّه « صلىالله عليه وآله »براى مردم ابلاغ شده است ؛
سؤالى كه در اينجا به ذهن مىآيداين است كه اين چه امرى است كه تا آن موقع به مردم ابلاغ نشده واگر ابلاغ نشود گويا رسالت ابلاغ نشده است ؟
ونيز بعد از نزول آيه شريفه ،رسول اللّه « صلىالله عليه وآله » چه مطلبى را ابلاغ كردند كه اين آيه نازل شد؟ :
«اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا»(2)
امروز دين را براى شما كامل نمودم ونعمت رابرشما تمام كردم وراضى شدم بر اينكه اسلام دين شما باشد.
بعضى از علماى عامه مسئله را اين گونه بيان نموده اند كه بعد از نزول آيه شريفه پيامبر « صلىالله عليه وآله »مردم را جمع كرد وفرمود «هر كس كه مرا دوست دارد على را دوست بدارد»!!!
در دفع اين توهم بايد چنين گفت :
اولاً= محبّت به اميرالمؤمنين على « عليه السلام » امرى است كه خداوند متعال به آن سفارش فرموده است ؛ورسول اللّه « صلىالله عليه وآله »بارها آن را ابلاغ نموده اند ؛لكن در جاى ديگر ؛ وبا بيانى ديگر.
ثانيا=اگر منظور وهدف ازنزول آيه ابلاغ؛ مسئله محبّت باشد، درباره محبّت ومؤدّة به ذوالقربى؛ آيه مودّة را جبرئيل نارل كرد واميرالمؤمنين على « عليه السلام »طبق احاديث وارده درمقام ؛ پيامبر گرامى اسلام « صلىالله عليه وآله »بارها فرمودند:از كسانى هستند كه اين آيه در شأ ن ايشان نازل شده است.
ثالثا=اگر هدف از آيه ابلاغ مسئله محبّت باشد ؛از آنجايى كه آيه مودت شامل حال ذوالقربى مى شود ؛ اين سؤال مىشود كه چرابه محبت نسبت به ذوالقربى اشاره نشده است ؛ وسفارش به محبّت مولا اميرالمؤمنين على « عليه السلام » فقط ؛چه خصوصيتى داشته است؟
رابعا= گذشته از اين كه آيه "مودة" در جاى ديگر وزمانى ديگر برپيامبراكرم « صلىالله عليه وآله »نازل شد .
خامسا=علاوه براين در باره محبّت به ذوالقربى كه اميرالمؤمنين على « عليه السلام » را هم شامل مىشود ؛ آيه مؤدت نازل شده است كه پيامبر گرامى اسلام « صلىالله عليه وآله »بارهانسبت به آن سفارش نموده بودند واين مطلبى نبود كه حضرت ختمى مرتبت پيامبر اكرم « صلىالله عليه وآله »او را ابلاغ نكرده باشند.
--------------------------------------------------------------------------------
1- همان مدرك ،نقل از جلد اول كتاب الغدير.
2- سورة المائدة آيه /3
بسم الله الرحمن الرحيم
بعد از بيان آيات ورواياتى كه در باره حب وبغض وارد شده است كه تعداد آنهابه حد تواتر مىرسد وجاى هيچ گونه ابهامى در مقام نيست كه حبّ ذوالقربى ؛ثمره رسالت است وبه اين معنا اشاره شد كه حب وبغض فى اللّه يك امرى نيست كه هر كسى بتواند به او راه بيابد ؛بلكه از امتيازاتيست كه به مؤمنين داده شده است ولذا حب به ذوالقربى نشانه ايمان است ولذا كسى كه مؤمن نباشد نمىتواند محبّ ذوالقربى باشد واگر كسى بخواهد به اين آيه شريفه عمل كند ؛بايد مؤمن واقعى باشد ؛به اين معنا كه آنچه از جانب خداوند تبارك وتعالى توسّط حضرت جبرئيل « عليه السلام »به حضرت خاتم الانبياء؛ رسول اللّه « صلىالله عليه وآله »نازل شده است وآن حضرت به مردم ابلاغ نموده اند؛معتقد باشد وبه آن عمل كند ؛ كه از آن جمله اعتقاد به ولايت وامامت وخلافت وجانشينى بلا فصل اميرالمؤمنين على « عليه السلام »مىباشد ؛ واثبات اين معنا را هم از آيات وروايات كثيرى كه از پيامبر گرامى
--------------------------------------------------------------------------------
1- سورةالشورى آية 23
2- سوره مريم آيه 96
3- لغت نامه دهخدا؛نقل از ناظم الاطباء
--------------------------------------------------------------------------------
« صلىالله عليه وآله »رسيده است كه تعداد آنها بقدرى زياد است كه به حد تواتر مىباشد وجاى هيچ ابهامى در مسئله نيست ؛گرچه كلام در اين مقام در اين مقال نمىگنجد ؛ليكن چون مطلب از اهميت بالائى بر خوردار است وشايد بيان آن كمكى به اثبات مدعى كند ؛لذابطور اجمال واختصار به آن اشاره مى شود؛باشد تا كسانى كه از فكر سليم بر خوردارند به "احسن قول" برسند وبه مصداق اين آيه شريفه عمل نمايند ؛تااز جمله كسانى شوند كه آيه شريفه شامل حال آنها شده وازجمله هدايت شدگان الهى شوند.
«فبشر عباد«17» الّذين يستمعون القول ويتبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه واولئك اولواالالباب «18»»(1)
(من كنت مولاه فهذا على مولاه) :
اين حديثى است كه در سرزمين غدير خم در جمع حجاج از دو لب مبارك پيامبر اكرم « صلىالله عليه وآله »شنيده شد:
اشارهاى كوتاه به واقعه غدير:(2)
مراسم حج به پايان رسيد؛مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر عاليقدر« صلىالله عليه وآله »آموختند.در اين هنگام، پيامبر گرامى « صلىالله عليه وآله »تصميم گرفت كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد.فرمان حركت صادر گرديد.هنگامى كه كاروان به سرزمين «رابغ»كه در سه ميلى «جحفه»قرار دارد ،رسيد؛امين وحى در نقطهاى به نام «غدير خم» فرود آمد ،واورا به آيه زيرمورد خطاب قرار دادكه :
«يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلّغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين »(3)
اى پيامبر!آنچه كه كه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن .واگر ابلاغ نكنى رسالت خود را انجام نداده اى ،خداوند تو را از شرّمردم حفظ مىكند .
لحن آيه حاكى است كه خداوند تبارك وتعالى انجام امر خطيرى را به عهده پيامبر « صلىالله عليه وآله » گذارده است .چه امر خطيرى بالاتر از اينكه در برابر ديدگان صدهزار نفر، على « عليه السلام »را به مقام خلافت ووصايت وجانشينى نصب كند.از اين نظر،دستور توقف صادر شد.كسانى كه جلو كاروان بودند، از حركت باز ايستادند، وآنهاكه دنبال كاروان بودند،به آنها پيوستند. وقت ظهر هوا به شدّت گرم بود.مردم قسمتى از رداى خود را به سر، وقسمتى را زير پا مىافكندند. براى پيامبر سايبانى، به وسيله چا درى كه روى درخت افكنده بود ند،درست كردندوپيامبر نماز ظهر را با جماعت خواند. سپس در حالى كه جمعيت دور او حلقه زده بودند، بر روى نقطه بلندى كه از چادر شتر ترتيب داده بودند، قرار گرفت وبا صداى بلندورسا
--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره الزمر
2- لازم به ذكر است كه مرحوم علامه حاج شيخ عبدالحسين امينى « قدسسره »اين واقعه را در كتاب شريف الغدير باذكر سيصد وشصت روايت وحديث از علماى بزرگ عامه ذكر نموده است واين كتاب را در مصر به چاپ رساندهاند ؛ اما متأسفانه اجازه ندادند تا اين كتاب منتشر بشود وبه دست طالبان حقيقت برسد ولذاخواندن آن كتاب را حرام كردند ومردم را از آن فيض محروم نمودند .
3-سورة المائدةآيه /67
--------------------------------------------------------------------------------
خطبهاى خواند ،كه قسمتى از آن به شرح زير است:
بعد از حمد وثناى الهى...فرمودند:
...مردم من دو چيز نفيس وگرانمايه در ميان شما مىگذارم ببينم چگونه با دو يادگار من رفتار مينما ئيد؟!
در اين وقت يك نفر بر خاست وبا صداى بلند گفت: منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟! پيامبر « صلىالله عليه وآله »فرمودند: يكى كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا، وطرف ديگر آن در دست شمااست،وديگرى عترت واهل بيت من .خداوند به من خبر داده كه اين دو يادگار، هر گز از هم جدا نخواهند شد .
(انى ّ تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى «اهل بيتى» لن يفترقا حتى يردا على الحوض)
هان اى مردم! بر قرآن وعترت من پيشى نگيريد، ودر عمل به هردو،كوتاهى نورزيد كه هلاك مىشويد.
در اين لحظه دست على « عليه السلام »را گرفت وآنقدربلند كرد كه سفيدى زير بقل هردوبراى مردم نمايان گشت ،واو را به همه مردم معرفى نمود. سپس فرمود: سزاوارتر برمؤمنان از خود آنها كيست؟ همگى گفتند: خدا وپيامبر او دا نا ترند.پيامبر« صلىالله عليه وآله »فرمود: خدا مولاى من ومن مولاى مؤمنان هستم، ومن بر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم .
هان اى مردم!«من كنت مولاه فهذا على مولاه» «اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وادرالحق ّمعه حيث دار»(1): هر كس را من مولاى اويم،على مولاى اوست .خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند، آنان را دوست بدار ؛وكسانى كه او را دشمن بدارند،دشمن بدار.خدايا! ياران على را يارى كن ،دشمنان على را خوار وذليل نما، واو را محور حق قرار بده.
آنگاه فرمود:
اكنون فرشته وحى نازل گرديدواين آيه را آورد:
«اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا»(2): امروز دين شما را كامل نمودم ،ونعمت رابر شما تمام كردم واسلام را يگانه آئين انتخاب كردم .
در اين موقع صداى تكبير پيامبر« صلىالله عليه وآله » بلند شد.سپس افزود:خدا را سپاسگزارم كه آئين خود را كامل كرد ونعمت خود را به پايان رسانيد،وازوصايت وولايت وجانشينى على پس از من خشنود گشت.
سپس پيامبر از نقطه مرتفع فرود آمد وبه على « عليه السلام »فرمود: در زير خيمه اى بنشيند، تا مردم با او مصافحه كرده وبه او تبريك گويند. پيش از همه، شيخين به على « عليه السلام »تبريك
--------------------------------------------------------------------------------
1-پيامبر« صلىالله عليه وآله » براى اطمينان خاطر،اين جمله راسه بار تكرار كرد.
2-سوره مائده آيه 3
--------------------------------------------------------------------------------
گفتندواورا مولاى خود خواندند.
پيامبر اكرم « صلىالله عليه وآله »به اميرالمؤمنين على « عليه السلام » فرمود: برخيز كه من ترا براى جانشينى وراهنمائى مردم پس از خويش انتخاب كردم .
من مولاى هر كسى باشم على ولىّ اوست .شما در حالى كه او را از صميم دل دوست مىداريد، از پيروان اوباشيد.
اين حديث در طول تاريخ، بز رگترين سند بر فضيلت وبرترى اميرالمؤمنين على « عليه السلام »بر تمام صحابه بوده است .حتى ّ اميرالمؤمنين على« عليه السلام »،در جلسه شوراى خلافت -كه پس از در گذشت عمر منعقد گرديد-ودر دوران خلافت عثمان ،وايام خلافت خويش ؛با آن احتجاج كرده است .از اين گذشته، شخصيتهاى بزرگى از مسلمانان ،همواره با اين حديث در برابر مخالفان ومنكران حقوق على « عليه السلام »احتجاج كرده اند .
ادامه دارد
بسم الله الرحمن الرحيم
فرق حبّ وبغض فى اللّه با ساير حبّ وبغضها.
(الف):از امتيازات مؤمنين مىباشد.
بدين معنا كه اگر كسى بخواهد از اين موهبت الهى بر خوردار باشد بايد در سلك متقين قرار بگيرد چون اين امتيازى است كه خداوند به مؤمنين مرحمت مىفرمايد .
(ب)مانند نور(تشكيكى)مىباشد،همان گونه كه نمىتوان براى نور،حدّى را معيّن كرد ،يك شمع نور افشانى مىكند ،خورشيد هم نور افشانى مىكند، هر چه ايمان وتقوابيشتر باشد اين علاقه ومحبت زيادتر مىشود ونمى توان براى او حّدى را در نظر گرفت .
(ج)حبّ وبغض فى اللّه جداى از حبّ وبغض ذوالقربى نيست:
ازجمله امتيازاتى كه مىتوان در اين مقام به آن اشاره كرد؛ جدا نبودن حبّ ذوالقربى از حبّ خداوند متعال
(د)تقواى بيشتر، موجب "حبّ شديد"مىشود؛ چون علاقه معنوى وايمانى نوراست واين نور، به هراندازهاى كه ايمان قوىتر باشد در دلها زيادتر مىشود و هركسى به مقدارايمانى كه دارد از آن نور بهره مىبرد
(ه)تنها گناهومعصيت، اورااز بين مىبرد.
از آن جائى كه پيدايش اين علاقه از ايمان است قهرابا خارج شدن از سلك متقين وروى آوردن به گناه ،ديگر فاسق قابليت داشتن چنين امتيازى را ندارد واين سرمايه بزرگ را از دست مىدهد
(و)حبّ وبغض درقلوب مؤمنين طرفينى مىباشد.
در علائق دنيوى چه بسا هستند كسانى كه دلبستگى زيادى نسبت به شخصى دارند در حالى كه طرف مقابل نسبت به او بى علاقه وبى تفاوت وگاهى از او نفرت دارند؛ چون انگيزهها متفاوت است، اما در علائق ايمانى چون موهبتى است الهى ومقلب القلوب خداوند تبارك وتعالى مىباشد واين علاقه براى ايمان است وچون همه مؤمنين هدف خاصى رادنبال مىكنند ولذا خدواند متعال اين علاقه را طرفينى قرار داده است ؛بلكه اين علاقه به مؤمن، نشان دهنده اين معناست كه خداوند تبارك وتعالى هم آنها را دوست مىدارد ولذا مؤمنين يك ديگر را دوست داشته وخداوند هم مؤمنين را دوست مىدارد.
به قول بابا طاهر:
چه خوش بى مهربانى هردوسر بى كه يك سر مهربانى درد سر بى
(ز)به زندگى معنا ومفهوم مىدهد.
براى هيچ كس اين معنا پوشيده نيست كه انسان اجتماعى است وزندگى اجتماعى زمانى شيرين مىشود كه تعاون وهم كارى در آن باشد واين تعاون زمانى مفيد ومثمر ثمر واقع مىشود كه علاقه به يك ديگر باشد به بيان ديگر روح تعاون وهمكارى بدون علاقه در اجتماع كم اثر ودر بعضى از امور بى اثر خواهد بود وآنچه كه به تعاون جان مىدهد علاقه ومحبت نسيت به يك ديگر داشتن است واين سرمايه در سايه تقوا پيدا مىشود ولذا در اسلام به اين تحابب ودوستى، ارزش خاصى داده شده است واين معنا هم از آيات وهم احاديث اهل بيت« عليهمالسلام » استفاده مىشود.
(ح)وصال به آن موجب خستگى وسردى نمىشود.
درعلائق مادى ونفسانى بعد ازوصال وبرآورده شدن خواهش نفسانى سردى حاصل مىشود؛اما درعشق وعلائق معنوى نه تنها وصال موجب سردى نمىشود بلكه علاقه شديدتر و بيشتر مىشود.
(ط)حبّ وبغض فى اللّه محدودنيست وبراى آن غايت ونهايت وپايانى رانمىتوان در نظر گرفت؛ هرقدر ايما
زيادتر وقوىتر شود اين علاقه زيادتر وشديدتر خواهد شد .
(ى)حبّ وبغض معنوى مطلق است بخلاف حبّ وبغض دنيوى ومادّى؛به اين معنا كه علائق مادى چه بسا در يك مورد خلاصه مىشود به عنوان مثال اگر كسى را به خاطر مال وثروتش دوست دارد،فقط علاقه در همان مال وثروت خلاصه مىشود وچه بسانسبت به موارد ديگرمانند افكار وعقيده وسياست و فرهنگ و..با هم اختلاف داشته وحتى با او در بعضى از مسائل دشمنى هم داشته باشد ؛ اما در علائق ايمانى اين گونه نيست چون اين علاقه از عقيده وايمان سرچشمه مىگيرد وچون در اصول با هم اختلافى ندارند وصراط مستقيم يك راه است وهمه مؤمنين از يك عقيده برخوردارند وپيرو يك كتاب يعنى "قرآن" ويك مذهب حقه يعنى "شيعه دوازده امامى" مىباشند ؛لذااين علاقه در همه موارد ثابت واستوار مىباشد .
(يا) تولّى وتبرّى از خصوصيات حبّ وبغض فى اللّه مىباشد.
(يب)حبّ نفس(خودخواهى)و(خود بينى) در آن معنا ومفهوم نداشته وراه ندارد.
(يج)جان ومال را فداى محبوب مىكند كه در بحث "ايثار وفداكارى"به آن اشاره شده است .
(يد)همراه بااخلاص است ؛ بلكه لازمه آن داشتن اخلاص است ؛چون تااخلاص نباشد از اين امتياز بهرهمند نخواهد شد.
(يه)به جهت خوشنودى ورضاى خدامى باشد.
تَحابُب فىاللّه يادوستى ورزيدن براى رضاى خدا.
قال اللّه تبارك وتعالى : «يااحمد!وجبت محبتّى للمتحابيّن فىّ»= خداوند تبارك وتعالى در شب معراج به پيامبر « صلىالله عليه وآله »فرمود:محبت ودوستى من نسبت به كسانى كه فقط به انگيزه رضاى من به يكديگر مهر مىورزند حتمى است .
نقل از كتاب آثار وبركات عرفان
بسم الله الرحمن الرحيم
وامامسئله مؤدة
بعد از بيان آيات وروايات درمقام اثبات (حبّ وبغض) در اسلام وثبوت جايگاه واهميت آن دراسلام ؛جا دارد
كه در بارهمسئله مؤدّة چند جملهاى اشاره شود:
آيه مؤدّة:
«قل لا اسئلكم عليه اجراالاالمودّة فى القربى» (1)
(اى پيامبر)بگو من از شما پاداش رسالت نمىخواهم مگر(تنها خواسته من) مودّت ومحبّت به ذوالقربىمى باشد.
(حبّ ذوالقربى ؛ ثمره رسالت)
بيان چند نكته در ذيل اين آيه شريفه لازم است :
اولاً؛مقصود از "مودّت" دراين مقام چيست ؟
ثانيا؛آيا مودّت همان محبت است ؟
ثالثا؛منظور از اظهار دوستى وابراز محبت در آيه به چه معنا مىباشد؟
رابعا؛راه رسيدن به آن چگونه است ؟
«انّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودّا»(2)
وامّااينكه مقصود از مودت ومعناى آن چيست ؟بعضى از علماى اهل لغت مودت را اينگونه معنا نمودهاند:
(مودت:دوستى ومحبت وصداقت ورفاقت ومهربانى وخير خواهى ونيك انديشى .ودرجاى ديگر مودت را به
(دوستى كردن واظهار اخلاص نمودن)معنا نمودهاند.(3)
بعضى بين مودت ومحبت را فرق قائل شدهاند ؛به اين بيان كه محبت به معناى دوست داشتن است اما مودت
علاوه بر دوست داشتن آن علاقه را اظهار وآشكار نمودن است.
آنچه كه مسلّم است وجاى هيج اختلاف واشكالى وترديدى نيست ؛اين است كه خداوند تبارك وتعالى؛خواسته است ودوست دارد كه مؤمنين علاقه ومحبّت خودرا آشكار نمايند،به دونكته در مقام بايدتوجه شود وبه بيانى ديگر از اين آيه شريفه دو نكته مهم استفاده مىشود:
يكى اينكه حب ذوالقربى ثمره رسالت است .
ديگر آن كه اين محبّت رابايد اظهاركرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
د:در عشق مجازى وعلائق مادى ممكن است در عين حال كه كسى را دوست دارد؛ دشمن دوست خود را هم دوست داشته باشد ويا آن رادشمن نداشته ونسبت به آن بى تفاوت باشد ؛اما بخلاف عاشق حقيقى ؛ محال است كه انسان محّب حقيقى باشد وعلاقه معنوى داشته باشد اما نسبت به دشمن دوستش ومحبوبش بى تفاوت باشد ويابه آن علاقه داشته باشد؛ در اين جاست كه "تولّى وتبرّى" معنا پيدا مىكند ؛در حالى كه در علائق مادى "تولى وتبرى" معنا ندارد ؛هر چه را كه نفس طالب باشد آن را دوست دارد ،به بيان ديگر مىتوان چنين گفت :در علائق مادّى انگيرهها مختلف است به عنوان مثال: شخصى را به خاطر مالش دوست مىداردوشخص ديگرى را به خاطر مقام وموقعيتش به او علاقمند مىباشد وممكن است اين دو با هم دشمن باشند اما او با هردو دوست است والبته اگر دقت وتأمل بيشترى در مقام شود اين معنا روشن مىشود كه در واقع او هيچ يك از آنها را دوست ندارد بلكه محبوب او امتيازاتيست كه در اختيار آنهاست ؛يعنى او مقام را دوست دارد ؛ ثروت را مىخواهد،خودآنها را دوست ندارد ولذا علاقه نسبت به آنها اعتباريست ولذااگراين دوبا هم دشمن باشند يا دوست ؛براى او فرقى نمىكند؛ اما در علائق معنوى اينگونه نيست بلكه اگر خداى تبارك وتعالى را دوست مىدارد براى حب نفس نيست ،بلكه خداوند ودودومهربان رابراى خود او دوست مىدارد ولذا اين علاقه ومحبت با علاقه به دشمنِ دوست ؛جمع نمىشود واگر كسى كه اورا دوست داشته باشد ؛ محال است كه نسبت به دشمن او علاقه داشته باشد ؛ بلكه محال است كه نسبت به دشمن او بى تفاوت باشد؛لذا در قاموس عشق حقيقى ومعنوى حب وبغض ملازم يك ديگرند وهر چه علاقه ومحبت بيشتر باشد بغض ونفرت از دشمن زيادتر است ولذا روى اين اساس هميشه حب وبغض در كنار هم ذكر شده است واين معنا؛ هم در باره خداوند تبارك وتعالى صدق مىكند و هم در باره انبياء واولياء« عليهمالسلام »صادق
است وهمچنين در باره مؤمنين واقعى ،
نقل از كتاب آثار وبركات عرفان ص 86
ب.ظ روز ۱۳٩۱/۱۱/۳
تفاوت عشق حقيقى با عشق مجازى
واما بين عشق ومحبت معنوى ومادى فرقهايى وجود دارد كه قابل بيان است كه به چند مورداز آن اشاره مىشود:
الف:عشق وعلافه ومحبت معنوى حقيقى مىباشد وعلائق مادى مجازى است :به اين بيان كه علائق معنوى جاودانى است وعلائق مادى موسمى ومقطعى مىباشد ؛ چه بسا در كودكى داراى علائقى است كه در جوانى از بين مىرود وچه بسيار عشقهايى كه در دوران جوانى براى انسان پيدا مىشود اما بعد از گذشت زمان كم كم به فراموشى سپرده مىشود وچه بسا به دشمنى تبديل مىشود اين تغيير ودگرگونى حالات كه عامل اصلى آن تغيير وتبديل شرائط زمانى ومكانى وسنى و...مىباشد در هر زمانى دلبستگى به شىء خاصى دارد؛ بخلاف عشق حقيقى كه اگر كسى به آن برسد؛ چون عشق واقعى است خستگى در آن راه ندارد ؛سردى در آن معنا ندارد ؛ زمان ومكان وسن وسال در او اثر نمىگذارد حقيقتى است كه هر چه انسان به او نزديك شود بيشتر به سوى او جذب مىشود وبراى نزديك شذن به آن از هيچ كوششى دريغ ندارد .
ب: در عشق مجازى تمام سعى وكوشش در آن است كه به خواسته دل برسد اما بعد از آنى كه به مقصود رسيد مىيابد كه آنچه از آن در دل تصور داشت وخيال مىكرد با رسيدن به آن به معشوق رسيده بعد از وصال متوجه مىشود كه گمشده او غير از آنى است كه به دنبال آن بوده است ولذا كمبود خود را در امرى ديگر دنبال مىكند درست مثل تشنه اى كه به دنبال آب ميرود واز دور سرابى را مشاهده مىكند به گمان اينكه آب است در پى آن رفته اما بعد از رسيدن به آن متوجه مىشود كه سرابى بيش نبوده وباز مجددابه دنبال سراب ديگرى كه هواى نفس وشيطان براى او جلوه مىدهد مىرود ولذا تا آخر عمر به دنبال عشق مجازى رفته وآخر الامر هم با هزاران آرزو چشم از جهان بسته بدون آنكه گمشده خود را پيدا كرده باشد، بخلاف عشق حقيقى كه مؤمن با پيروى از دين واطاعت از خداوند متعال ومعصومين « عليهم السلام » به آن دست مىيابد كه نه تنها اين عشق ومحبت محدودنيست ونه تنها رسيدن به آن سردى نمىآورد بلكه آنچنان جذب به آن مىشود كه حاضر است تمام هستى خود را بدهد تا نداى (سبوح قدوس رب الملائكةوالروح)رابشنود ويا اويس قرن يك شب را تا به صبح در ركوع به سر مىبرد ومى گويد امشب شب ركوع است وشب ديگر راتا به صبح در سجود سپرى مىكند ؛نه تنها احساس خستگى نمىكند بلكه از اين ركوع وسجود لذّت مىبردولذا كسانى كه مؤمن نيستند اصلاًنمى توانند اين معانى را درك كنند مانند كورى كه نمىتواند معناى رنگ را درك كند هر چند براى افراد بينا مسئله رنگ يك امر بديهى است ونيازى به اثبات ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------
ج :حب وبغض معنوى وعشق حقيقى طرفينى است بخلاف حب وبغض مادى وعشق مجازى :در عشق مجازى وحب وبغض چون هواى نفس فرمان مىدهد ونفوس متفاوتند ؛افكار مختلف ؛انديشه ها متفاوت ؛انگيزه ها گوناگون ولذا در بسيارى از موارد نه تنها تفاهمى وجود ندارد بلكه ممكن است تضادى در بين باشد كه اجازه نمىدهد طرف مقابل به او علاقه مند شود ؛اما بخلاف عشق حقيقى كه در آن اين گونه اختلافات راه ندارد وصراط مستقيم تنهاراهى است كه مؤمنين آن را دنبال مىكنند ولذا تمام انبياءواولياء اگر بيايند ودر كنار هم قرار بگيرند هيچگونه اختلافى در انديشه آنها وجود ندارد وهمه در يك صراط مستقيم قدم بر مىدارند وزمانى كه راه يكى وهدف يكى بود وعشق ومحبت در يك مسيربود وهمه به سوى خداوند تبارك وتعالى در حركت بودند اين علاقه اى كه از معرفت وشناخت وقرب الى الله پيدا شود طرفينى مىباشد ولذا كسى كه خداوند تبارك وتعالى را دوست بدارد خداوند متعال هم اورا دوست مىدارد وهمچنين علاقه به پيامبران خاصه حضرت ختمى مرتبت محمدبن عبدالله « صلىالله عليه وآله »وائمه هدى « عليهم السلام »كه اگر كسى علاقه به آنها داشته باشد آنها هم اورا دوست دارند بلكه اگر مؤمنين را دوست داشته باشد مؤمنين هم اورا دوست دارند وبه بيان ديگر از ويژگيهاى علاقه ايمانى اين است كه اين علاقهاى كه خداوند در دل مؤمنين قرار داده مانند نورخورشيد ميماند كه زمانى كه نور افشانى مىكند همه جا را روشن مىنمايد واين نور عشق ومحبتى كه در اثر ايمان خداوند متعال در قلوب مؤمنين قرار داده است به گونه ايست كه نه تنها عشق ومحبت به خداوند متعال را در دل قرار داده بلكه عشق به همه كسانى كه خداوند آنها را دوست دارد در دل او قرار داده است ولذا مؤمنين نه تنها خدا را دوست دارند ونه تنها انبياء واولياء « عليهم السلام »را دوست دارند بلكه هرمؤمنى را دوست دارند واين از امتيازات عشق حقيقى ومعنوى است واين كلام معصوم« عليه السلام »دراينجا روشن مىشود: (القلب يهدى الى القلب يميلوا) وچه خوب گفته اند كه:
چه خوش بى مهربانى هردوسر بى كه يك سر مهربانى دردسر بى
نقل ازكتاب آثار وبركات عرفان ص 84
حب ّوبغض
يكى ديگرازثمرات معرفت حب للّه وبغض للّه مىباشد.
اهميت حبّ وبغض :
قبل ازبيان مطلب جادارد كه در باره اهميت حبّ وبغض اشارهاى شود تا ارزش آن روشن شود ؛ بديهى است زمانى كه قدر ومنزلت وارزش يك امرى معلوم شد، موردتوجه بيشترى قرار گرفته وطالبان حقيقت بهتر وسريعتر به آن مىرسند.
بهترين بيانى كه حكايت از اهميت اين معنا دارد رواياتى است كه از حضرات معصومين (ع)خاصه حضرت ختمى مرتبت رسول اللّه « صلىالله عليه وآله »به ما رسيده است وبه حد تواتر است وجاى هيچ گونه شك وشبهاى نمىماند وكسى نمىتواند آنها را ناديده بگيرد ويا منكر آنهاباشد چون هم در كتب عامه وهم خاصه آمده است ؛كه به چند نمونه از آن اشاره مىشود:
ايمان ؛يعنى حب وبغض
عن الصادق (7)قال: وهل الايمان الا الحب والبغض ثم تلا هذه الاية:(حبب اليكم الايمان)(1)
امام صادق « عليهالسلام »فرمودند: آيا ايمان چيزى غير از حب وبغض مىباشد؟سپس اين آيه كريمه را تلاوت فرمودند.
محبين بدون حساب وارد بهشت مىشوند:
رواياتى در فضل متحابين فى الله وارد شده است به اين مضمون كه آنها در سايه عرش الهى به سر مىبرند بطورى كه به درجه ومقام آنها غبطه مىخورند هر ملك مقربى وهر نبى مرسلى ؛ وآنها به سوى بهشت مىروند وداخل بهشت بدون حساب مىشوند .(2)
افضل الاعمال الحب فى الله والبغض فى الله :
روايت است كه خداوند تبارك وتعالى به موسى (على نبينا وآله وعليه السلام) فرمود: آيا براى من (فقط)عملى را انجام دادهاى؟عرضه داشت: نماز خواندم وروزه گرفتم وصدقه دادم وتو راياد كردم.
قال الله تبارك وتعالى: واما نماز براى تو برهان وروزه سپروصدقه سايه وذكرنوراست؛ پس چه عملى را براى من انجام داده اى ؟قال موسى :مرا بر عملى كه براى توست راهنمايى كن ؛ قال اللّه (تبارك وتعالى )اى موسى !آيا دوست داشته اى براى من دوستى را وآيا به خاطر من (فقط)دشمن داشته اىدشمنى را؟ حضرت موسى ( عليهالسلام )دانست كه بهترين اعمال (الحبّ فى اللّه والبغض فى اللّه) مىباشد.(3)
بيان مطلب :
--------------------------------------------------------------------------------
1-سورة الحجرات آية(7).اصول كافى كتاب الايمان 24/36
2-اصول كافى كتاب الايمان ج 7 ص 171
3- الكافى نقل از كتاب دعوات الراوندى
(32)
--------------------------------------------------------------------------------
بعد ار آنى كه جايگاه واهميت حبّ للّه وبغض للّه روشن شد وبا استفاده از آيات وروايات معلوم شد كه افضل اعمال حب وبغض براى خداوند تبارك وتعالى مىباشد لازم است جهت روشن شدن بعضى ازمطالبى كه در باره اين معنا مىباشد اشارهاى بشود:
(1) حبّ وبغض فى الله يك موهبتى الهى است كه خداوند تبارك وتعالى به مؤمنين افاضه فرموده است كه به آن عشق وعلاقه ايمانى هم گفته مىشود در مقابل علائق طبيعى ودنيوى كه به آن "علائق مادّى" هم گفته مىشود واين حبّ وبغض از ويژگيهاى خاصى بر خوردار است كه بعضى از آنها قابل وصف نيست وفقط كسانى مؤمن هستند ومورد فضل ورحمت الهى قرار گرفته اند واز آن بهره مندند به آن امتياز پى مىبرند؛
بقول شاعرشيرين سخن :
ميان عاشق ومعشوق رمزيست چه داند آنكه اشتر مىچراند.
نقل از كتاب آثار وبركات عرفان ص 81