بسم الله الرحمن الرحيم
(10)قلب سليم يا مقام تسليم
يكى ديگر از ثمرات معرفت رسيدن به مقام تسليم است ودر واقع داراى قلب سليم شدن است واين مقام را بالاتر از مقام صبر ورضا وشكر وتوكّل دانسته اند.وكسى كه به اين مقام دست يابد در هيچ امرى چون وچرا نكند ومطيع محض است چه بسا كسانى كه ايمان دارند اما به اين درجه راه نيافته اند وگرفتار هواى نفس وحب نفس هستند در بسيارى از مسائل دچار شك وترديد مىشوند وآن علاقه ووابستگى به دنيا اجازه نمىدهد كه مطيع محض باشند اما كسانى كه تقوا را پيشه خود كرده اند ودر سلك مؤمنين قرار گرفته اند در اثر ترك گناه ومعصيت به بركت تقوابه اين مقام نائل مىشوند كه در برابر احكام الهى تسليم هستند.
ولذا در روايت آمده است از "مأمون رقىّ " كه گفت در خدمت آقايم حضرت صادق ( عليه السلام )بودم كه وارد شد "سهل بن حسن خراسانى" وسلام كرد بر آن حضرت ونشست وگفت يابن رسول اللّه از براى شما است رأفت ورحمت وشما اهل بيت امامتيد چه مانع هست شما را كه از حق خود بنشينى، با آن كه مىيابى از شيعيانت صد هزار نفر كه مقابلت شمشير بزنند؟ حضرت فرمودند: بنشين اى خراسانى «رعى اللّه حقك»، پس فرمود: اى حنيفه!تنور را گرم كن، پس آن كنيز تنور را گرم كرد كه مانند آتش سرخ شد وبالاى آن سفيد گرديد، آن گاه فرمود اى خراسانى! برخيز ودر تنور بنشين، مرد خراسانى عرض كرد اى آقاى من، يابن رسول اللّه مرا عذاب مكن به آتش واز من بگذر، خدا از تو بگذرد، فرمود: از تو گذشتم، پس در اين حال بودم كه "هارون مكىّ" واردشد ونعلينش را به انگشت سبّابه اش گرفته بود عرض كرد: السّلام عليك باين رسول اللّه ( صلىالله عليه وآله ) حضرت فرمودند: بينداز نعلين را از دستت ودر تنور بنشين، راوى گفت: كه هارون كفش را از دست انداخت ودر تنور نشست وحضرت رو كرد به مرد خراسانى وشروع كرد با حديث خراسان گفتن، مانند كسى كه آن رامشاهده مىكند،پس فزمود بر خيز اى خراسانى ونظر كن به داخل تنور، گفت: بر خاستم ونظر كردم در تنور، ديدم هارون را كه چهار زانو نشسته است، آ ن گاه از تنور بيرون آمد وبر ما سلام كردوحضرت فرمودند: در خراسان چند نفر مثل اين مرد هست؟ گفت: به خداقسم يك نفر نيست. فرمود: ما خروج نمىكنيم در زمانى كه نمىبينى در آن پنج نفر كه معاضد(بازو) باشند از براى ما، ما داناتريم به وقت خروج .(1)
نكته اى كه از اين حادثه بايد آموخت اين است كه: در ظاهر هردو ادعاى ايمان داشتند وخود را از شيعيان مىناميدند، پس چه شد كه يكى بى درنگ داخل تنور مىشود وديگرى چنين جرأتى را در خود نمىبيند؟ فرقى كه بين آن دو بود در اين بود كه آن مؤمن واقعى بود ودر اثر تقوا وپرهيزكارى به مقام ودرجه تسليم رسيده بود وباور داشت كه امام وحجة اللّه ( عليه السلام )اطاعتش لازم ودر امتثال امر او هيچگونه آسيبى به او نمىرسد.واين از فوائد تسليم بودن است .وباز در روايت آمده است كه شخصى به خدمت امام( عليه السلام ) شرفياب شد وعرضه داشت :اگرشما بفرمائيد نيمى از انار حلال است ونيمى ديگر آن حرام، بدون هيچ ترديدى آن نيمى را كه فرموديد حلال است ،مىخورم واز خوردن نيم ديگر آن اجتناب مىكنم . "سفيان بن عبينه" گفت: از امام صادق « عليه السلام »معنى آيه شريفه « الاّ من اتى اللّه بقلب سليم» =«بجز كسى كه با قلب سليم به پيش خداوند آيد»پرسيدم. قال:«القلب السليم الذي يلقى ربه وليس فيه احد سواه. قال: وكل قلب فيه شرك او شك، فهو ساقط. وانما ارادوا بالزّهد فى الدنياليفرغ قلوبهم للآ خرة»:آن حضرت فرمودند: قلب سليم، قلبى است كه خدايش را ملاقات كندودردل او جز خدا نباشد. وفرمودند كه: هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد، ساقط است و(انبياء واولياءخداوند)زهد دنيا را اختيار كردند تا دلشان براى آخرت فارغ باشد.(2)
بعضى از عرفا گويند كه مؤمنين از حكماء نزديكتر به مقصد ومقصود مىرسند ؛ زيرا كه آنها قدم را جاى پاى پيامبران مىگزارندوحكما مىخواهند با فكر وعقل خود سير كنند .والبته آن كه تسليم راهنمائى الهى شد از راه مستقيم - كه اقرب طرق است -به مقصود مىرسد وهيچ خطرى از براى او نيست .لكن آنكه با قدم خود سير كند چه بسا در هلاكت افتدوراه را گم كند.(3)
بديهى است كه اگر ايمان ضعيف باشد وتقوا نباشد بعد از رسيدن به علم هم حاضر به امتثال امر نيست وبا آن كه علم دارد اما چون معرفت ندارد باز پيروى از هواى نفس مىكند وسر پيچى از فرمان الهى ولذا چه بسا حكمائى كه از راه حكمت به بسيارى از حقايق پى بر ده اند اما چون اسير نفس بوده بر خلاف آن چه كه حق بوده عمل كرده اند وپيروى از پيامبران نكرده واگر حكيم الهى ومتدين وپيرو بوده باشد ودر سلك متقين قرار گرفته باشد داراى قلب سليم است وبراى رسيدن به مقصد تسليم محض ومتعبد به تمام معنا مىباشد.واگر به دنبال حكمت مىرود براى تحصيل علم وآشنائى با معارف است واگر تقوا نباشد خود اين علم وحكمت براى او حجاب ديگرى رامىآورد.
اعاذنااللّه من شرور انفسنا.
--------------------------------------------------------------------------------
1- منتهى الامال ج 2 ص 141
2- اصول كافى ج 3 باب الاخلاص ح 5 ص 26
3- شرح حديث جنود عقل وجهل ص 402
بسم الله الرحمن الرحيم
(9)رضا
رضا:خوشنود شدن. در مقابل سخط وخشم وغضب .
وثمره اين رضا آن است كه احاطه كند زيادى فضل خدا را.(1)
به اصطلاح اهل تصوف :خشنودى كردن به هر چه از قضاى الهى به بنده رسد وفروتر از اين مرتبه صبر است وبالاتر از اين مرتبه ؛ تسليم(2)
نزد سالكان :رضا ؛ لّذت يافتن از بلا باشد چنانچه در مجمع السلوك گفته ودر اسرار الفاتحه گويد: رضا ؛ خروج است از رضاى نفس ودر آمدن است به رضاى حق.( از اصطلاحات كشف الفنون).
اين اصطلاح عرفانى است ورضا عبارت از رفع كراهت وتحمل مرارت احكام قضا وقدر است ومقام رضا بعد از مقام توكل است.(3)
در اصطلاح عرفا ؛ شادى دل است به آنچه پيش آيد .
هجويرى گويد: اما محاسبيه ؛پيروان حارث بن اسد محاسبى هستند واو نخستين كسى بود كه رضا را از جمله احوال شمرد ؛ نه مقامات وپس از او اهل خراسان قول او؛ واهل عراق خلاف آنرا گفتند رضا از زهد بالاتر است ؛چه زهد را تمنا در پى اوست ؛ولى رضا را نيست ؛ چون راضى بالاتر از رضا منزلتى نمىبيند ؛پس قول محاسبى درست است كه گفت: كه رضا از جمله احوال است واز مواهب ذوالجلال ؛ نه از مكاسب بنده ؛وى گويد: (الرضّا؛ سكون القلب تحت مجارى الاحكام.) وچون دل خداييست نه اكتسابى ؛ پس رضا از احوال است نه مقام، ولى براى روشن شدن مطلب بايد گفت: كه مقام عبارتست از راه طلب وقدمگاه وى اندر محل اجتهاد ودرجه وى به مقدار اكتسابش اندر حضرت حق تعالى است. واما حال: عبارت است ازفضل خداوند تعالى ولطف وى به دل بنده بى تعلق مجاهدت وى .پس مقام؛از جمله مكاسباست وحال؛ از جمله مواهب.
(پايان كلام هجويرى ) (4)
--------------------------------------------------------------------------------
1- لغت نامه دهخدا نقل از ابوالفضل بيهقى ص 309 چاپ اديب .
2- لغت نامه ص481 (آنتدراج) (غياث اللغات).
3-فرهنگ علوم عقلى، تأليف آقاى دكترسجادى.
4- لغت نامه دهخدا / نقل از كشف المحجوب هجويرى ص /219
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا ابا محمد يا حسن بن علي العسكري
امام حسن عسكري (سلام الله عليه ) مظلوم تاريخ
(روز بيست وسوم ربيع الاخر قول سوم )
از آن جايي كه اكثر قريب به اتفاق مورخين در طول تاريخ جيره خواران خلفا وحكام جور بوده اند لذا در بارةخاندان عصمت وطهارت (سلام الله عليهم ) كمتر مطلبي را بيان داشته اند ودرمطالبي هم كه ذكر نموده اند اختلاف زيادي مشاهده مي شود اما وقتي به تاريخ خلفا وسلاطين مي پردازند از تمام خصوصيات زندگاني آنها سخن به ميان آورده حتي از حرمسراهاي آنها هم در تاريخ آورده اند بدون آن كه در بيان تاريخ واحوالات آنها اختلافي وجود داشته باشد شما اگر به تاريخ مرور كنيدخواهيد ديد كه چگونه حوادثي كه در تاريخ اتفاق افتاده است جنگها فتوحات و... بدون هيچ اختلافي ذكر شده است اما در بارة خاندان عصمت وطهارت يا مطلبي بيان نشده است واگرهم بيان كرده اند با اختلافات زيادواكاذيب همراه است حتي در تاريخ ولادت وشهادت آن ها هم اختلافات زيادي وجود دارد از آن جمله در بارة امام حسن عسكري(سلام الله عليه ) كه اقوال مختلفي ذكر شده است.
اما نكته اي كه در بارة تاريخ ولادت وشهادت آن امام همام لازم به ذكر وجاي تأمل است بياني است كه در كتاب حديقه الشيعه كه منسوب به مرحوم مقدس اردبيلي مي باشدذكر است :
...تاريخ ولادتش در مدينه طيبه روز بيست وسوم ربيع الاخرسال 232/هجري وفاتش در سر من راي تاريخ آن روز جمعه همان روز وهمان ماه در سال /260 هجري ، مدفن مباركش خانه اي كه والد ماجدش (حضرت امام علي النقي )(سلام الله عليهما )در آن در كنار پدر مدفون است .
نقل از كتاب حديقه الشيعه ص/685
بيان مطلب
نكاتي كه در مقام جاي تأمل است:
1-اين قول فقط در اين كتاب آمده است ودرهيچ كتاب تاريخي ديگري ديده نشده است .
2- مولف راوي اين مطلب را ذكر نمنموده است .
3- مطالب ديگري را كه در كتاب ذكر كرده با ذكر سند بيان نموده است .
4- مقدس اردبيلي فقيه ومحقق بوده است اما قداست آن بقدري زياد بوده كه مشهور به مقدس اردبيلي شده است .
5- به اقوال تاريخي ديگري كه در بارة ولادت وشهادت است اشاره اي ننموده است .
حال با حفظ اين مقدمات وبا اختلافي كه در تاريخ وجود دارد وبا دشمنيهايي كه در طول تاريخ مورخين وخلفاي جور نسبت به اهل بيت(عليهم السلام ) از خود نشان داده است احتمال اين معنا مي رود كه اين گونه بيان، از اين چنين فقيه ومحققي، علي الظاهرعنايت غيبي در آن مشاهده مي شود والله العالم
بسم الله الرحمن الرحيم
در علم اخلاق ،بحثى را عنوان كرده اند كه آيا"صبر"افضل است يا "شكر"؟
اقوال مختلفى در اين مقام ذكركرده اند، بعضى چنين گفته اند: كه شاكر بودن از صابر بودن دشوارتراست وبعضى عكس آنرابيان كرده اند وبعضى قائل به تساوى هردو مقام هستند وعدّه اى تفصيل قائل شده اند به اختلاف احوال ومرحوم فيض كاشانى ( قدس سره )بيان مبسوطى در مقام دارندكه خلاصه كلام ايشان عبارت است از اينكه:
(حالات افراد متفاوت است براى كسى كه دچار بخل است وعلاقه زيادى به مال دارد انفاق كردن براى او به مراتب از تحمل گرسنگى درروزه گرفتن دشوارتر است،...).(1)
البته اين معنا در مورد افرادى كه گرفتار هواى نفس اماره هستند تمام است اما اين معنا كليت ندارد بلكه هستند كسانى كه در مقام رضا وتسليم هستند وآن چنان نفس خود را سركوب وخود را تسليم حق كرده اند كه آنها در همه حال ،رضا وخوشنودى پروردگار را در نظر دارند وبه جز به رضاى خداوند به چيزى ديگرفكر نمىكنند وحب وعشق به معبود علائق مادى را از دل آنها خارج كرده ودر هر حال حاضرند همه هستى خود را فداى او كنند وبالاترين دلبستگى "حبّ نفس" است كه اگر لازم باشد او را براى آنان فدا مىكند.
«هر چه از دوست مىرسد نيكوست».بيان بيشتر، در مقام رضا معلوم شود.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ذيل اين آيه شريفه وروايات مذكوره حضرت امام خمينى ( قدس سره ) مىفرمايد:
واز اين حديث معلوم شود كه باب شكر را نيز حق تعالى خود به روى بندگان باز كند، پس براى اين فتح باى شكر، شكرى لازم است وآن شكر ،خود نعمتى است... نزد ارباب معرفت واضح است، خود شكرولسان وقلب ووجود شاكراز نعم الهيّه است وحقّ شكراو را، احدى نتواند از عهده بر آيد. (1)
از دست وزبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد(2)
اقسام شكر:
(1)شكر به قلب :با شناخت نعمت ودرك اين معنا كه اين نعمت از آن منعم يعنىاز جانب خداوند تبارك وتعالى مىباشد كه درك اين معنا خود شكر است ،واين معنا از روايات اهل بيت ( عليهم السلام )به خوبى استفاده مىشود.
(قال الصادق ( عليه السلام ):«من انعم اللّه عليه بنعمة فعرفهابقلبه، فقد ادّى شكرها»(3)=حضرت امام جعفر صادق( عليه السلام )فرمودند: هركه خدابه اونعمتى دهد واو آن رااز دل بفهمد، شكرش راادا كرده است.
(2) شكر به زبان :حمد وثناى خداوند منعم ،دراين مقام روايات زيادى از معصومين ( عليهم السلام ) به ما رسيده است.
امام صادق « عليه السلام » از مسجد بيرون آمدند، ديدند كه مركوبشان گم شده است ،فرمودند:اگرخداآن را به من برگرداند، حقّ شكرش را مىگزارم.ساعتى نگذشت كه آن را آوردند. امام فرمودند: «الحمد للّه» شخصى عرض كرد: فدايت شوم مگر نفرمودى حق شكر خدا را مىگزارم؟ فرمودند: مگر نشنيدى گفتم «الحمد للّه»؟ (4)
ازاين روايت استفاده مىشود كه شكر به زبان ،ذكر مبارك «الحمد لله» مىباشد.وبا گفتن همين كلمه حق شكر گزارى خدا انجام مىشود.ودر بعضى از روايات آمده است كه براى شكر نعمتهاى الهى چهره روى خاك بگزارد وسجده شكر بجاآورد .وديگر رواياتى كه به جهت اختصار ذكر نشد.
(3) شكر به جوارح :وآن اطاعت از منعم مىباشد به آنچه كه از او خواسته است از انجام دادن واجبات وترك محرّمات. وچه بسيار مىشود كه خداوند منعم از اين راه بندگانش را امتحان مىكند وچه بسااين امتحان از آزمون در برابر مشكلات ودردها وناملايمات به مراتب دشوارتر باشد ؛ زيرا غالبا در مقابل نعمتها احساس مسئوليت نكرده وگويا در مقابل نعمتهاى الهى هيج وظيفه اى ندارند ودر نتيجه ازشكر آن نعمتها كه عمل به جوارح است سرپيچى كرده و انجام نمىدهند وغافل از نعم الهى بوده ودر نتيجه غافل از شكر نعمت ازمنعم هستند،شاهد براين معنا در داستان حضرت سليمان ( عليه السلام )در آوردن تخت ملكه سبأ آمده است كه فرمودند: «هذا من فضل ربى» ليبلونى»:= اين (قدرت وتوان )از فضل پروردگار من است، از جهت اين كه مرا امتحان كند كه در باب صبر به آن اشاره شد.
1- شرح حديث جنود عقل وجهل ص /90/189
2-گلستان سعدى ص69
3- اصول كافى ج 3 ص 151/ح 15
4- عن حمادبن عثمان قال: خرج ابوعبداللّه (ع) من المسجد، وقد ضاعت دابّته، فقال: لئن ردهااللّه علّى لاشكرنّحق شكره قال: فما لبث ان اتى بها، فقال: «الحمد للّه» فقال له قائل :جعلت فداك اليس قلت: لاشكرنّاللّه حق شكره؟ فقال ابوعبداللّه (ع): الم تسمعنى قلت: «الحمد للّه» ؟اصول كافى ج 3 ص 152 ح 18كتاب الايمان والكفر (باب الشكر)
(8) شكر
يكى ديگر از ثمرات معرفت ،شكراست.
فَأتَقُوا اللّه لَعَلَّكُم تَشكُرون (2)= تقوا را پيشه كنيد ،باشد كه شكر نعمتهاى خدا،به جاى آريد.
وَقَلِيلٌ مِن عِبادِىَ الشَّكور(3)= از بندگان من عدّه قليلى شكر گزارند.
اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضلٍ عَلَى الّناسِ وَلكِنَّ اَكثَرُهُم لا يَشكُرون (4)= خداوند نسبت به همه مردم فضل و( احسان وبخشش) دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمىكنند.
بعضى از علماى اهل لغت گفتهاند:
«شكر عبارت است از: مقابله نعمت با قول وفعل ونيّت .(5)
از براى آن سه ركن است:
اول: معرفت مُنعِم وصفات لايقه به او ومعرفت نعمت.
دوم: حالى كه ثمره اين معرفت است. وآن خضوع وتواضع وسرور به نعم است، از جهت آن كه دالّ بر عنايت منعم است.
سوم: عمل است كه ثمره اين حالت است وعمل بر سه قسم است: «قلبى» وآن قصد به تعظيم وتحميد وتمجيد منعم است و«لسانى» اظهار اين مطلوب ومنظر است به تحميد تسبيح وتهليل و«جوارحى»وآن استعمال نعمتهاى ظاهره وباطنه حق است در طاعت او».(6)
نظر حضرت آية الله العظمى امام خمينى ( قدس سره ):
«شكر عبارت است از: قدر دانى نعمتهاى منعم ،واين معنا در مملكت قلب به طورى ظاهر شود ودر زبان به طورى ودر جوارح به طورى واين قدردانى متقوم
است به معرفت منعم ونعمت او،».
--------------------------------------------------------------------------------
1- شرح منازل السائرين باب الاستقامة ص 167 «استقامة كل شى: ثباته وقوته وبقاؤه»...
2-آل عمران آيه 123
3-سوره سبأ آيه 13
4-سوره يونس آيه 60
5- لسان العرب ج 7 ص 170
6- شرح جنود عقل وجهل نقل ازالمحجة البيضاء ج 7 ص 151-144
بسم الله الرحمن الرحيم
(7) استقامت:
يكى ديگر از ثمرات معرفت استقامت ومقاومت در دين است وهيچ قدرتى نمىتواند در او تزلزلى ايجاد كند ؛ زيرا كه قلب اوبه نور معرفت روشن شده است وهيچ شكى در خود راه نمىدهد وآن چه كه موجب سستى وتزلزل مىشود، نداشتن معرفت است وقتى در اثر تقوا وپر هيز كارى واجتناب از محرّمات نور ايمان كه همان معرفت است در قلب او تابيد ،ديگر هيچ قدرتى او را از پاى در نخواهد آورد ودراين زمينه آيات وروايات فراوانى از معصومين( عليهم السلام ) به ما رسيده است كه مؤيد اين معنا مىباشد .
«اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللّه ثُمَ استَقاموا فَلا خوفٌ عَلَيهم وَلاهُم يَحزَنون =(1)
كسانى كه گفتند: «پروردگار ما «اللّه» است»، سپس استقامت كردند،نه ترسى براى آنان است ونه اندوهگين مىشوند.
«اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُنَا اللّه ثُمَ اَستَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَة اَلاّ تَخافُوا وَلا تَحزَنُوا وَاَبشِروا بِالجَنَّةِ اَلّتى كُنتُم تُوعَدون...وَما يُلَقّها اِلاَّاَّلذينَ صَبَرواوَما يُلَقّهااِلاّذوحَظٍّ عَظِيم (2)=قطعاكسانى كه گفتند «پروردگار ما «اللّه»خداوند يگانه» است سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوندكه: نترسيدوغمگين نباشيد وبشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است...و(ليكن) به اين مقام بلند كسى نمىرسد ،جزآنان كه (در راه دين دارى )ومقام صبر،صاحب "حظ ّ"بزرگ شدند.
قال اميرالمؤمنين ( عليه السلام ):«المؤمن كالجبلّ الراسخ لا يحرّكه العواصف» .=مومن، مانند كوه محكم مىباشد كه باد در او هيج اثرى ندارد واو را از جاى حركت نمىدهد.
و حديث ديگرى از امام جعفر صادق ( عليه السلام )روايت شده است كه:...«فانّ المؤمن اعزّ من الجبل، يستقل منه بالمعاول، والمؤمن لا يستقلّ من دينه بشى».(3) :مؤمن از كوه محكم تر است ؛زيرا كوه (با كلنگ وامثال) آن جدا مىكنند،اما مؤمن رابا هيچ وسيله (ونيرووقدرتى) نمىتوانند از دين او كم كنند.
عن ابى عبداللّه ( عليه السلام )قال :انّ المؤمن اشدّ من زبرالحديد انّ الحديد اذادخل النّار تغيّر، انّ المؤمن لو قتل ثمّ نشر ثم قتل، لم يتغيّر قلبه».(4)مومن از آهن محكم تر است ؛ زيرا آهن را اگر داخل آتش قرار دهند تغيير مىكند امااگر مومن را بكشند سپس زنده شود دو باره او را به قتل برسانند درقلب او هيچ تغييرى پيدا نمىشود.
از جمله امتيازات استقامت:
(الف):حفظ دين است از وسوسه هاى شياطين انس وجنّ وهواى نفس واين خود موجب نجات است .
(ب) :استقامت در دين، موجب دفع هر گونه شك وترديد است به اين معنا كه تا مؤمن به مقام يقين واطمينان نرسد به اين مقام نائل نمىشود؛ زيرا با وجود شك وترديد ،نوبت به استقامت نمىرسد، لذا مقاومت در صورتى است كه جاى شك وترديد وابهامى، نباشد
(ج):استقامت در دين ،ترس ووحشت را از دل بيرون مىكند. (طبق آيه شريفه)
(د):استقامت در دين، شجاعت آفرين است.
--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره احقاف آيه 14
2- سوره فصّلت آيه 30و35
3- بحارالانوار طبع بيروت ج 97 ص 92 ح 89 نقل از مشكاة الانوار.
4- بحارالانوار ج 64 ص 303 نقل از كتاب صفات الشيعة مرحوم شيخ صدوق ( قدس سره ).
--------------------------------------------------------------------------------
(ه):استقامت در دين ،مانند روح وجان، نسبت به بدن است وموجب ثبات وقوت وبقاء دين مىباشد.
در مقام،صاحب كتاب منازل السائرين «ابى اسماعيل عبداللّه انصارى( قدس سره ): استقامت را به روح تشبيه كرده است ومرحوم عبد الرزاق كاشانى( قدس سره )در شرح آن ،اين گونه مىفرمايد كه: «استقامت در هر امرى ،موجب ثبات وقوت وبقاء آن مىباشد .ودر توضيح كلام ايشان علّت تشبيه به روح را اين گونه بيان داشته اند كه:همان گونه كه به وسيله روح بدن تقويت وثابت وباقى مىماند واگر روح از بدن مفارقت كند بدن متلاشى شده وفانى مىشود استقامت هم اگر در دين نباشد موجب هلاكت ونابودى است وبا وجود استقامت ،دين ثبات پيدا مىكند وقوى مىشودوباقى مىماند...(1)
(و):با استفاده از آيات مذكوره، كسانى كه در دين مقاومت كنند واستقامت در دين داشته باشند،قطعااهل بهشت مىباشند.
بسم الله الرحمن الرحيم
درباره صبر ؛آيات وروايات زيادى وارد شده است كه در آنهاامربه صبر شده است كه به بعضى از آنها اشاره شد.
واما نكاتى كه در اين مسئله بايد مورد عنايت قرار گرفته ودر آن تأمّل شود، عبارتند از:
الف: آيا صبر از مقامات است يا از حالات؟
ب: آيا عنايت وفضل ورحمت الهى ،بعد از صبر نمودن ،شامل صابرين مىشود، ويا اينكه از ابتدا؛بافضل ورحمت وعنايت پروردگار همراه است؟
ج: آيا همه مردم مىتوانند صابر باشند، يا تنهامؤمنين از اين امتياز بر خوردارند؟
با استفاده از آيات مذكور روشن شد كه صبر از مقامات وكمالات وجودى است واز امتيازاتى است كه خداوند به مؤمنين عطا فرموده است ،اگر چه خداوند امر به صبر كرده وچنين فرموده كه با صابرين است امااضافه مىكند كه صبر از اوست «وَما صَبرُكَ اِلاّ بِاللّهِ»(2) واين همان امتيازى است كه او ابتدابه مؤمنين داده وباصابرين مىباشدواگر كسى خواسته باشد كه از اين موهبت الهى بر خوردار شود بايد در سلك مؤمنين در آيد.) (3)
--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره توبه آيه 18
2-بحار ج 3 ص 14 ح 37
3-سوره نحل آيه 127
4- لازم به ذكر داستانى آموزنده از مرحوم والد( قدس سره )در اين مقام است، ايشان دچار بيمارى صعب العلاجى شدند كه پزشكان از درمان او عاجز، به طورى كه حدود دوسال قادر به خوابيدن به پهلو نبودند ودرد زيادى را متحمّل مىشدند ،اما وقتى دوستان به عيادت ايشان مىآمدند واز ايشان دلجوئى مىكردند، در بر خورد با دوستان بسيار شاكر وراضى از موقعيت خود بودند نه تنها هيج جزع وفزعى نداشتند بلكه شادمان وخوشحال از اين حال ووضعيت بودند واين حالت براى حقير بسيار موجب تعّجب بود ولذا در يك فرصتى كه تنها بودند،به ايشان عرض كردم كه با اين درد ورنج فراوان اين برخورد بانشاط وشادمانه كه گويى اصلاً دردى درشماوجود ندارد چگونه است؟ جمله اى كه ايشان در پاسخ فرمودند بسيار قابل تأمل است فرمودند: هميشه آرزو داشتم كه معرفت من زياد شود واز دوستان در خواست مىكردم كه براى من از خداوند متعال طلب معرفت كنند حتى بعضى از دوستان كه به حج مشرف مىشدند از آنها مىخواستم كه درروز عرفه،در سر زمين عرفات از خداوند مبارك وتعالى براى من طلب معرفت كنند، حال مىبينم كه گويادعاى دوستان ومؤمنين در حق من مستجاب شده است ،زيرااحساس مىكنم كه اين مشكلات مرا به خداوند متعال نزديك مىكند، درواقع اين خواسته خود من بوده است، لذا نه تنها از اين بيمارى واين دردناراحت نيستم بلكه خوشحال هستم چون اين حالت معرفت من را زياد مىكند.«طوبى له ثم طوبى له».
بسم الله الرحمن الرحيم
تبصره:
بعضى براين باورند كه خشكسالى ،نقص اموال وور شكستگى وبيمارى...علائم غضب الهى است ،به اين معنا اگر خسارت وضرروزيانى متوجه فردى شد اين حكايت از اين معنا دارد كه او مورد غضب الهى واقع شده است حتما در اثر ارتكاب گناه ومعصيت به اين بلا گرفتار شده است واگر انسان وارستهاى بود دچار بيمارى وقرض و...نمىشد!
البته نا گفته نماند كه ممكن است در بعضى از موارد اين گونه باشد ،اما اين طور نيست كه كليّت داشته باشد وهر كسى كه دچار مشكلى شد اورا متّهم به فسق نمود وگرفتاريهارا حمل به عصيان كرد بلكه با استفاده از اين آيه كريمه روشن شد كه كسانى كه مؤمن هستند دچار اين مشكلات شده واز اين طريق مورد امتحان قرار مىگيرند وبه درجات عالى راه مىيابند واين معنا در حوادث طبيعى مانند خشكسالى وسيل وزلزله وطوفان...صدق مىكند چه بسا در جامعه اى كه مؤمنين باشند امااين گونه حوادث رخ دهد ومؤمنين از اين طريق مورد آزمايش قرار گيرند،و لذا اين گونه حوادث براى مؤمنين رحمت وبراى فاسقين عذاب مىباشد ؛مؤمنين در مقابل اين سختيها صبر كرده واز صلوات ورحمت الهى بر خوردار مىشوند ودر نتيجه به درجه مهتدين نائل آمده وديگران كه در اين مصيبت گرفتارند واز ايمان بهره اى نبرده اند ورفتارشان موجب خشم وغضب الهى شده است براى آنان بلا خواهد بود.